نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





روایت درد آسان نیست ...


[+] نوشته شده توسط مهدی در 6:59 بعد از ظهر | |







نوروز 1393 مبارک ...

         ع  ی  د  ت  و  ن      ...     م   ب   ا   ر  ک


[+] نوشته شده توسط مهدی در 5:40 بعد از ظهر | |







قصه . . .

*س*.*ل*..*ا*...*م* 


قصه ی جدید من . . . 

خیلی قشنگه از دست ندید 
واژه ها ناتوان بودند ، بر نام نهادن این قصه ... 
جای اسمش ( ) خالی ! 

__________________________________________________

یکی بود خدا بود ... 

در زمانی ک عشق بود و ما نبودیم ! 
در سرزمینی ک عشق بود و عاشق ! 
آسمان خانه ی عشق بود.
آسمان سالها زمینی بود ک عشق در آن جریان داشت ! 
عشقی جاودان ... 
زمانی ک فقط آسمان بود ... 
زمانی ک عشق بود ... 
زمانی ک خدا گم نشده بود ... 
خورشید و ماه بود و عشق ، این دو عاشق بودند البته واقعی ! 
گرمای این عشق آسمان را فرا گرفته بود . 
و همه جا روشن بود . 
زمانی ک ستاره ای نبود ... 
ماه و خورشید در آغوش هم بودند . . . 
... 
شب نبود و تاریکی و تنهایی ! 
حاصل عشق ماه و خورشید چهار فرزند بود : 
با نامهای 
نور ، سفید ، زیبا ، 
نام فرزند آخر تاریکی بود 
از همان کودکی تشنه ی ظلمت بود و شب ! 
سالها گذشت 
و 
تاریکی و نور با هم ازدواج کردند ،
حاصل آن دو فرزند ب نام شب و روز بود ... 
زیبا و سفید با هم ازدواج کردند و صاحب دو فرزند ب نام زشت و سیاه شدند 
زشت ، زشت نبود ! شد 
شب تشنه ی قدرت بود ، این شد ک همه جا را غالب شد و فرزندانش ک ستاره بودند ، را در خود جای داد و دستور داد ک ماه را از خورشید جدا کنند ، 
روز ک تمام وجودش از عشق بود در مقابل شب ایستاد و خورشید را در خود جای داد ، 
اما ... 
وصال خورشید و ماه جام جدایی نوشید . . . 
سالها گذشت و زمین پدید آمد ، آسمان عصاره ای از عشق ناب ماه و خورشید را ب پاس احترام ب زمین هدیه داد ، 
و اما 
آسمان بود ک بر این جدایی اشک میریخت اشک آسمان بر زمین باران شد و مرهمی برای دل عشاق ابر حجابی بود برای آغوش ماه و خورشید ک ب واسطه ی عشق در آسمان گرد هم جمع میشدند و میباریدند باران را . . . 
و باز هم گذشت زمان را میگویم ک هیچ وقت نمیماند و همیشه میگذرد ... 
شب و روز عاشق هم شدند ! 
و با هم از دواج کردند ! 
و سپس شب ب واسطه ی ذاتش عشق روز را کشت ، 
حاصل ازدواج شب و روز دو فرزند بود ب نام طلوع ، غروب . . . 
شب دستور داد ک تا آسمان هست و زمین خورشید و ماه را از هم جدا کنند ! 
ستاره ها ک ب ماه چشم دوخته بودند و چشمک زنان ماه رو خیره میشدند! 
اما وفا بود 
و ماه وفا دار بود . . . 
حال
سالهاست ک خورشید ب شوق غروب طلوع میکند و ماه ب شوق طلوع غروب میکند ... . 



پ ا ی ا ن . . . 


نویسنده : مهدی


[+] نوشته شده توسط مهدی در 10:29 قبل از ظهر | |







سلام بر تشنه لبان ...

محرم فصل تفکر است

 

 

 

 

ایام تسلیت

 

 

...


[+] نوشته شده توسط مهدی در 11:3 قبل از ظهر | |







...

خیلی دلم می خواد

از گربه ای ک وسط خیابون

ماشین بهش زد و له شد بپرسم

آخه اون طرف خیابون چی داشت

که این طرف نداشت ...


[+] نوشته شده توسط مهدی در 6:26 بعد از ظهر | |







و عشق...

نانوا هم جوش شیرین می زند بیچاره فرهاد


[+] نوشته شده توسط مهدی در 5:33 بعد از ظهر | |







سال نو مبارک

خدایا

خیلیا دلمو شکستن

امشب بیا با هم بریم سراغشون

من نشونت میدم

تو ببخششون . . .

...

عیدتون مبارک


[+] نوشته شده توسط مهدی در 4:7 بعد از ظهر | |







شرح عشق...

معادله ریاضی ازدواج

 

 

 

 

۱+۱=۲

 

 

 

 

 

 

معادله ریاضی عشق

 

 

 

 

۱+۱=۱

 

 

 

 

 

 

 

توبه کردم

که دگر باده پرستی نکنم

نخورم می

نگشم اربده

مستی نکنم

مست بودم که چنین توبه ز مستی کردم

عهد بستم که دگر توبه ز مستی نکنم

یارب

اگر یار ساقی شود

می بدهد

من

چه کنم

 

 

    

 

 

عشق یعنی گذشتن از من برای ما عاشق واقعی کسیه که به خاطر عشقش از

 

خودش بگذره عاشق واقعی کسیه که قبل از اینکه عاشق بشه عاشق باشه

 و

 

عشق یعنی وفا

 

یعنی صداقت

 

عاشقای واقعی در وادی عشق غرورشون رو گردن زدن

 

عشق یعنی

 

 

 

من + تو = ما

 

 

 

     

 

 

بعضی ها رشوه میخواهند

رفتگران عیدی

رهگذران سکوت

شاپرکان گل

دریغا عشق

 


[+] نوشته شده توسط مهدی در 10:32 قبل از ظهر | |







من از زندگی تو هوات خستم ... ازت خستم و باز وابستم

من از زندگی تو هوات خستم


ازت خستمو باز وابستم

 

 نگو ما کجاییم ک شب بین ماست

 

خودم هم نمیدونم ک اینجا کجاست


بیا با هوای دلم سر نکن


بهت راست میگم تو باور نکن


از این فاصله سهممو کم نکن


بهت خیره میشم نگاهم نکن


تو رنجیدی و دل ندادم بری


 خودم رو فراموش کردم تو یادم بری

 

تو یادم بری زندگیم سرد شه

 

یه روز قلب من اسیر مرگ شه


ولی هر شب از خواب من رد شدی


ب هر راهی رفتم تو مقصد شدی


درست لحظه ای ک ازت میبرم


تحمل ندارم شکست میخورم


نمیشه تو این خونه پنهون بشم

 

بهم سخت میگیری آسون بشم


اگه پای من جاده رو برنگشت


فراموش نکن بین ما چی گذشت

 

 

. . .


[+] نوشته شده توسط مهدی در 11:30 قبل از ظهر | |







بدون شرح . . .

 

 

 

لیوان چای روی میز در انتظار یک بوسه است نه تو می ایی و نه او

 

گرم می ماند چه گناهی دارد سماوری که داغ دیده است . . .

   

جواب بدید؟

  

لب پرتگاه دو نفر قرار دارن تو فقط میتونی یکیشون رو نجات بدی

 

 

 یکی که خیلی دوسش داری

و

یکی که خیلی دوستت داره

 

کدومشون رو نجات میدی...


[+] نوشته شده توسط مهدی در 11:23 قبل از ظهر | |







محرم...

    امام حسین ( ع ) را منتظرانش کشتند ...

 

 

                       یا  حسین   ع

 

 

بانوی دو عالم فاطمه جان

 

 

 

شرمنده از اینکه تو بی حسین شدی تا ما حسینی شویم شرمگین تر از

 

 

     این ُ تو بی حسین شدی اما ما هنوز حسینی نشدیم...

 

 

                         یا  حسین   ع

 

 

      راه را تا کربلا نه تا خدا هموار کرد اینکه ما در راه باشیم انتظار زینب است


[+] نوشته شده توسط مهدی در 10:32 قبل از ظهر | |







بدون شرح...

                                        تو به من می خندیدی

 

                                             و نمی دانستی 

                                           من با چه زحمت

                                       از بالاترین شاخه ی درخت 

                                         سیب را برایت چیدم ...


[+] نوشته شده توسط مهدی در 10:7 قبل از ظهر | |







قصه...


یکی بود یکی نبود

غیر از خدای مهربون هیچکی نبود :

 

 


 

 

 

پاییز بود و اسم اون یکی بهار ... ! ...

 

 

پاییز و بهار خیلی همدیگه رو دوست داشتن . . . 

 

 

فاصله پاییز و بهار رو از هم جدا کرده بود اما پاییز

 

 

و بهار ب هم متصل بودن . . . پاییز و بهار زیبا

 

 

بودن اما از هم دور . . . این شد که تصمیم گرفتن ک

 

 

به هم برسن ... فاصله بهشون گفت ک رسیدنتون ب

 

 

هم ب قیمت از دست دادن زیباییتون!

 

 

پاییز و بهار ب خاطر ما شدن از خودشون گذشتن...

 

 

هر دو رهسپار سفر شدن بهار حرکت کرد و شد

 

 

تابستون ک ب پاییز برسه . . . غافل از اینکه پاییز

 

 

برا رسیدن ب بهار کفن سفید تنش کرد

 

 

و شد زمستون . . . . . .

دو تا عاشق بودن ` البته واقعی ` . . . اسم یکیشون


[+] نوشته شده توسط مهدی در 5:6 بعد از ظهر | |







عاشقتم البته واقعی...

کیه که آخر دیوونگیه واسه چشات

کیه جز من که میمیره واسه لحن خنده هات

کی برات قصه میگه شبا که خوابت نمیره

کیه پا به پات میاد وقتی که بارون میگیره

کیه وقتی تشنته تو ابرا بلوا میکنه

اگه یه جرعه بخوای کویر رو دریا میکنه

یه شبه موی تو رو به صد تا مهتاب نمیده

خودش میسوزه ولی تن به سایه و آب نمیده

اون منم که عاشقونه شعر چشماتو میگفتم

هنوزم خیس میشه چشمام وقتی که یادت میفتم

هنوزم میای به خوابم تو شبای پر ستاره

هنوزم میگم خدایا کی میاد پیشم دوباره


[+] نوشته شده توسط مهدی در 7:45 بعد از ظهر | |







من از انتهای جنون آمدم...

            شب است و سکوت است و ماه است و من  فقان و غم و اشک و آه است و من

 

                  شب و خلوت و بغض نشکفته ام شب و مثنوی های ناگفته ام

                   شب و ماندن استخوان در گلو  شب و های های غریبانه ام

                   من امشب خبر میکنم درد را که آتش زند این دل سرد را

                    بگو بشکفد بغض پنهان من که گل سر زند از گریبان من


[+] نوشته شده توسط مهدی در 5:18 بعد از ظهر | |







...

\گیرنده هام باز خاموشند

چشمی برای دیدن باران نیست

گوشی برای درک صدای آب

پایی برای پله ایمان نیست

گیرنده هام باز خاموشند

می خواهم از میانه بپاخیزم

شاید سکوت پیشه کنم شاید

شاید دوباره طرح سفر ریزم


[+] نوشته شده توسط مهدی در 7:19 بعد از ظهر | |







بدون شرح...

   
    نکاتی بسیار قابل تامل درباره فقـــــــــــــــــــر

 

 

 

 


فقر اینه که ۲ تا النگو توی دستت باشه و ۲ تا دندون خراب توی دهنت؛

فقر اینه که روژ لبت زودتر از نخ دندونت تموم بشه؛

فقر اینه که شامی که امشب جلوی مهمونت میذاری از شام دیشب و فردا شب خانواده ات بهتر باشه؛

فقر اینه که ماجرای عروس فخری خانوم و زن صیغه ای پسر وسطیش رو از حفظ باشی اما ماجرای

مبارزات بابک خرمدین رو ندونی؛

فقر اینه که از بابک و افشین و سیاوش و مولوی و رودکی و خیام چیزی جز اسم ندونی اما ماجراهای

آنجلینا جولی و براد پیت و سیر تحولی بریتنی اسپرز رو پیگیری کنی؛

فقر اینه که وقتی با زنت می ری بیرون مدام بهش گوشزد کنی که موها و گردنشو بپوشونه، وقتی تنها میری

بیرون جلو پای زن یکی دیگه ترمز بزنی و بهش بگی خوششششگلهههه؛

فقر اینه که وقتی کسی ازت میپرسه در ۳ ماه اخیر چند تا کتاب خوندی برای پاسخ دادن نیازی به شمارش

نداشته باشی؛

فقر اینه که فاصله لباس خریدن هات از فاصله مسواک خریدن هات کمتر باشه؛

فقر اینه که کلی پول بدی و یک عینک دیور تقلبی بخری اما فلان کتاب معروف رو نمی خری تا فایل پی

دی اف ش رو مجانی گیر بیاری؛

فقر اینه که حاجی بازاری باشی و پولت از پارو بالا بره اما کفشهات واکس نداشته باشه و بوی عرق زیر

بغلت حجره ات رو برداشته باشه؛

فقر اینه که توی خیابون آشغال بریزی و از تمیزی خیابونهای اروپا تعریف کنی؛

فقر اینه که ۱۵ میلیون پول مبلمان بدی اما غیر از ترکیه و دوبی هیچ کشور خارجی رو ندیده باشی؛

فقر اینه که ماشین ۴۰ میلیون تومانی سوار بشی و قوانین رانندگی رو رعایت نکنی؛

فقر اینه که به زنت بگی کار نکن ما که احتیاج مالی نداریم؛

فقر اینه که بری تو خیابون و شعار بدی که دموکراسی می خوای، تو خونه بچه ات جرات نکنه از ترست ب

هت بگه که بر حسب اتفاق قاب عکس مورد علاقه ات رو شکسته؛

فقر اینه که ورزش نکنی و به جاش برای تناسب اندام از غذا نخوردن و جراحی زیبایی و دارو کمک بگیری؛

فقر اینه که تولستوی و داستایوفسکی و احمد کسروی برات چیزی بیش از یک اسم نباشند اما تلویزیون

خونه ات صبح تا شب روشن باشه؛

فقر اینه که وقتی ازت بپرسن سرگرمی و هابیهای تو چی هستند بعد از یک مکث طولانی بگی موزیک و

تلویزیون؛

فقر اینه که در اوقات فراغتت به جای سوزاندن چربی های بدنت بنزین بسوزانی؛

فقر اینه که با کامپیوتر کاری جز ایمیل چک کردن و چت کردن و موزیک گوش دادن نداشته باشی؛

فقر اینه که کتابخانه خونه ات کوچکتر از یخچالت(یخچال هایت) باشه...


[+] نوشته شده توسط مهدی در 6:42 بعد از ظهر | |







عاشق واقعی

در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن

                                                         شرط اول قدم آن است که مجنون باشی


[+] نوشته شده توسط مهدی در 11:8 قبل از ظهر | |







عشق یا جنون

خوش به حال دیوونه 
                                       

 
               که خوب و بد نمیدونه 
                                        
 
             اونقدر مجنونه که
                                     
 
                  مجنون رو لیلا میخونه
 
 
             عاسقتمالبتهواقعی
 
 
  خوش به حال دیوونه       لیلی رو ندیده مجنونه

[+] نوشته شده توسط مهدی در 5:27 بعد از ظهر | |







بدون شرح...

هیچکس با من در این دنیا نبود

 

 

                        هیچکس مانند من تنها نبود

 

هیچکس دردی ز دردم برنداشت

 

                    بلکه دردی نیز بر دردم گذاشت

 

هیچکس فکر مرا باور نکرد

 

                        خطی از شعر مرا از بر نکرد

 

هیچکس معنای عاشق را نگفت

 

                        در وجودم ردپایش را نجست

 

هیچکس دمساز و همراهم نشد

 

                  هیچکس جز من چنین مجنون نبود

 

[+] نوشته شده توسط مهدی در 5:0 بعد از ظهر | |







عیدتون مبارک . .

پیشاپیش چهارشنبه سوری و همچنین فرا رسیدن سال نو رو به همه ی عاشقا تبریک میگم   ...

 

 

 

 

 ع ی د ت و ن         م ب ا ر ک. . .


[+] نوشته شده توسط مهدی در 4:7 بعد از ظهر | |







حرف ی عاشق البته واقعی ...

سنگ از آسمون بیاد صخره جا نمیزنه


[+] نوشته شده توسط مهدی در 9:13 قبل از ظهر | |







معادله ی ریاضی عشق...

1+1=1


[+] نوشته شده توسط مهدی در 8:49 قبل از ظهر | |







...

در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن

 

 

 

            شرط اول قدم آن است که مجنون باشی


[+] نوشته شده توسط مهدی در 10:4 قبل از ظهر | |







...

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم

 

همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم

 

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم

 

شدم آن عاشق دیوانه که بودم

 

در نهان خانه ی جانم گل یاد تو درخشید

 

باغ صد خاطره خندیدعطر صد خاطره پیچید

 

یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم

 

پر گشودیم و در آن خلوت دل خواسته گشتیم

 

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم

 

تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت

 

من همه محو تماشای نگاهت

 

آسمان صاف و شب آرام بخت خندان و زمان رام

 

خوشه ی ماه فرو ریخته در آب

 

شاخه ها دست برآورده به مهتاب

 

شب و صحرا و گل و سنگ

 

همه دل داده به آواز شب آهنگ

 

یادم آمد تو به من گفتی از این عشق حذر کن

 

لحظه ای چند بر این آب نظر کن

 

آب آینه ی عشق گذران است

 

تو که امروز نگاهت به نگاهی گذران است

 

باش فردا که دلت با دگران است

 

تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن

 

با تو گفتم حذر از عشق ندارم

 

سفر از پیش تو هرگز نتوانم

 

روز اول که دل من به تمنای تو پرزد

 

چو کبوتر لب بام تو نشستم تو به من سنگ زدی

 

من نه رمیدم نه گسستم

 

باز گفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم

 

تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم

 

حذر از عشق ندارم نتوانم

 

اشکی از شاخه فرو ریخت

 

مرغ شب ناله ی تلخی زد و بگریخت

 

اشک در چشم تو لرزید ماه بر عشق تو خندید

 

یادم آمد دگر از تو جوابی نشنیدم

 

پای در دامن اندوه کشیدم نه گسستم نه رمیدم

 

رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم

 

نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم

 

نکنی دیگر از آن کوچه گذر هم

 

بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم


[+] نوشته شده توسط مهدی در 4:19 بعد از ظهر | |







... ع ... ش ... ق ...

             عشق فراموش کردن نیست بلکه بخشیدن است

 

             

              عشق گوش کردن نیست بلکه درک کردن است

               

                عشق دیدن نیست بلکه احساس کردن است

 

عشق کنار کشیدن و جا زدن نیست بلکه صبر کردن و ادامه دادن است


[+] نوشته شده توسط مهدی در 10:19 قبل از ظهر | |







نگاه یه عاشق البته واقعی...

هیچکس نفهمید  +    فکر نکرد

 

 

 

 

که شاید شیطان عاشق حوا بود که بر آدم سجده نکرد ...


[+] نوشته شده توسط مهدی در 10:20 قبل از ظهر | |







اینم یه عاشق واقعی ...

دندانساز وقتی آخرین دندان گرگ راکشید

 

نگاهی به صورت گرگ انداخت و لبخندی زد.....

گرگ زیر لب گفت:بخند این است عاقبت گرگی

که عاشق گوسفندی باشد...


[+] نوشته شده توسط مهدی در 10:51 قبل از ظهر | |







دنیای مجازی () دنیای واقعی + عشق مجازی )( عشق واقعی ...

روزی با عجله و اشتهای فراوان به یک رستوران رفتم.

مدتها بود می خواستم برای سیاحت از مکانهای دیدنی به سفر بروم. در
رستوران محل دنجی را انتخاب کردم، چون می خواستم از این فرصت استفاده کنم
تا غذایی بخورم و برای آن سفر برنامه ریزی کنم.

فیله ماهی آزاد با کره، سالاد و آب پرتقال سفارش دادم. در انتهای لیست
نوشته شده بود: غذای رژیمی می خورید؟ ... نه

نوت بوکم را باز کردم که صدایی از پشت سر مرا متوجه خود کرد:

- عمو... میشه کمی پول به من بدی؟

 فقط اونقدری که بتونم نون بخرم

- نه کوچولو، پول زیادی همراهم نیست.

- باشه برات می خرم

صندوق پست الکترونیکی من پُر از ایمیل بود. از خواندن شعرها، پیامهای
زیبا و همچنین جوک های خنده دار به کلی از خود بی خود شده بودم. صدای
موسیقی یادآور روزهای خوشی بود که درسفر سپری کرده بودم.

عمو .... میشه بگی کره و پنیر هم بیارن؟

آه یادم افتاد که اون کوچولو پیش من نشسته.

- باشه ولی اجازه بده بعد به کارم برسم. من خیلی گرفتارم. خُب؟

غذای من رسید. غذای پسرک را سفارش دادم. گارسون پرسید که اگر او مزاحم
است ، بیرونش کند. وجدانم مرا منع می کرد. گفتم نه مشکلی نیست.

بذار بمونه. برایش نان و یک غذای خوش مزه بیارید.

آنوقت پسرک روبروی من نشست.

- عمو ... چیکار می کنی؟

- ایمیل هام رو می خونم.

- ایمیل چیه؟

- پیام های الکترونیکی که مردم از طریق اینترنت می فرستن.

متوجه شدم که چیزی نفهمیده. برای اینکه دوباره سئوالی نپرسد گفتم:

- اون فقط یک نامه است که با اینترنت فرستاده شده

- عمو ... تو اینترنت داری؟

- بله در دنیای امروز خیلی ضروریه

- اینترنت چیه عمو؟

- اینترنت جائیه که با کامپیوترمیشه خیلی چیزها رو دید و شنید. اخبار،
موسیقی، ملاقات با مردم، خواندن و نوشتن، رویاها، کار و یادگیری. همة
این ها وجود دارن ولی در یک دنیای مجازی.

- مجازی یعنی چی عمو؟

تصمیم گرفتم جوابی ساده و خالی از ابهام بدهم تا بتوانم غذایم را با آسایش بخورم.

- دنیای مجازی جائیه که در اون نمیشه چیزی رو لمس کرد. ولی هر چی که
دوست داریم اونجا هست. رویاهامون رو اونجا ساختیم و شکل دنیا رو
اونطوری که دوست داریم عوض کردیم.

- چه عالی. دوستش دارم.

- کوچولو فهمیدی مجازی چیه؟

- آره عمو. من توی همین دنیای مجازی زندگی می کنم.

- مگه تو کامپیوتر داری؟

- مادرم تمام روز از خونه بیرونه. دیر برمی گرده و اغلب اونو نمی بینیم.

- نه ولی دنیای منم مثل اونه ... مجازی.

- وقتی برادر کوچیکم از گرسنگی گریه می کنه، با هم آب رو به جای سوپ می خوریم

- خواهر بزرگترم هر روز میره بیرون. میگن تن فروشی میکنه اما من نمی
فهمم چون وقتی برمی گرده می بینم که هنوزم هم بدن داره.

- و من همیشه پیش خودم همة خانواده رو توی خونه دور هم تصور می کنم.
یه عالمه غذا، یه عالمه اسباب بازی و من به مدرسه میرم تا یه روز دکتر
بزرگی بشم.

- پدرم سالهاست که زندانه

- مگه مجازی همین نیست عمو؟

قبل از آنکه اشکهایم روی صفحه کلید بچکد، نوت بوکم را بستم.

صبر کردم تا بچه غذایش را که حریصانه می بلعید، تمام کند. پول غذا را
پرداختم. من آن روز یکی از زیباترین و خالصانه ترین لبخندهای زندگیم را
همراه با این جمله پاداش گرفتم:
- ممنونم عمو، تو معلم خوبی هستی.

آنجا، در آن لحظه، من بزرگترین آزمون بی خردی مجازی را گذراندم. ما هر
روز را در حالی سپری می کنیم که از درک محاصره شدن وقایع بی رحم زندگی
توسط حقیقت ها ، عاجزیم.


[+] نوشته شده توسط مهدی در 10:36 قبل از ظهر | |







عاشق واقعی ...

روزی مجنون از سجاده شخصی عبور میکرد ...

مرد نماز را شکست و گفت :

مردک در حال راز و نیاز با خدا بودم تو چگونه این رشته را بریدی ؟

مجنون لبخندی زد و گفت:

عاشق بنده ای هستم و تو را ندیدم و تو عاشق خدایی و مرا دیدی...


[+] نوشته شده توسط مهدی در 4:35 بعد از ظهر | |



صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد